از دیار باران های نقره ای

۱۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

سربریدن خروس


🔸چندی قبل که مهمان یکی از آشنایان بودم به او گفتم : خروسی داشتید که صبح ها همه را از خواب بیدار میکرد چکارش کردید؟؟؟؟

🔺گفت سرش را بریدیم !!

🔸همسایه ها همه شاکی بودند و میگفتند :
خروس شما ما را صبح ها از خواب بیدار میکند...

🔺آنجا بود که فهمیدم هرکس مردم را بیدار کند باید سرش بریده شود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دیدگاه نیوتنی

🚀 هنگامی که ناسا برنامه فرستادن فضانورد به فضا را آغاز کرد با مشکل کوچکی مواجه شد. آن‌ها دریافتند که خودکارهای موجود در فضا بدون جاذبه کار نمی‌کنند.

💠 در واقع جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی‌ریزد. برای حل این مشکل آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند.

✏️ تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید، 12 میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می‌نوشت.

📝 روس‌ها راه‌حل ساده‌تری داشتند؛ آنها از مداد استفاده کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هرچه رخ می دهد به صلاح ماست

⭕️ سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت .

🔸وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست .

🔹روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،

🔸وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !

🔹پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد

🔺چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست !

🔺آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد .

🔹پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:
اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!

🔸وزیر پاسخ داد:
پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!

💠 ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است، تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد.

🔅امام باقر علیه السلام :
هر کس به خدا توکل کند، مغلوب نشود و هر کس به خدا توسل جوید، شکست نخورد.

📚جامع الأخبار، ص 322

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شهید باکری شهردار


یکی از کارمندان شهرداری ارومیه میگفت:
تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم.
از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟
تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟
گفتم: کار.
گفت: فردا بیا سرکار!
باورم نمیشد!
فردا رفتم مشغول شدم.
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.

شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری،
این درخواست خود شهید بود

🌷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مسجد بهلول


📌 #پندانه

🔸می گویند: مسجدی می ساختند.
بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟
گفتند: مسجد می سازیم.
گفت: برای چه؟
پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.

🔺بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول». شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.

🔸سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟

🔺بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضاً مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حضرت موسی و بدترین بنده خدا

روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.

ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.

حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.

پس از بازگشت، رو به درگاه خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حال می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.

ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.

هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت...

دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بدترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟

ندا آمد:

ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید:بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟

پدر گفت:زمین.

فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟

پدر پاسخ داد: آسمان ها.

فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟

پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.

فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟

پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دو شیر فراری

📌 #پندانه

🔸دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند.

🔹یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه می‌برد، اما به محض آن‌که بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را می‌خورد به دام می‌افتد.

🔸ولی شیر دوم موفق می‌شود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر می‌افتد و به باغ وحش بازگردانده می‌شود حسابی چاق و چله است.

🔹شیر نخست که در آتش کنجکاوی می‌سوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!

🔸شیر دوم پاسخ می‌دهد:
«توی یکی از ادارات دولتی».
هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را می‌خوردم و کسی هم متوجه نمی‌شد !!!
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!

🔹شیر دوم پاسخ می‌دهد:
«اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند.

بر گرفته از:
📚کتاب توسعه یا چپاول

نوشته :
👤پیتر اوانز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کدام؟

#داستان_های_اخلاقی

⭕️ کلید نجات

✍️مردی خدمت حضرت رسول (ص ) آمد و عرض کرد مرا راهنمائی کن به نافعترین کارها حضرت فرمود: اصدق و لا تکذب و اذنب من المعاصی ما شئت؛ راستگوئی را پیشه کن و از #دروغ بپرهیز هر #گناه دیگری می خواهی انجام ده ، از این سخن مرد در شگفت شد و فرمایش آنجناب را پذیرفته و مرخص گردید. با خود گفت پیغمبر(ص ) مرا از غیر دروغگوئی نهی نکرده پس اکنون بخانه فلان زن زیبا می روم و با او زنا می کنم همینکه بطرف خانه او رفت فکر کرد اگر این عمل را انجام دهد و کسی از او بپرسد از کجا میآئی نمی توانم دروغ بگوید و بر فرض راست گفتن به کیفر شدید و بدبختی بزرگی مبتلا می شود. لذا منصرف شد. باز فکر کرد گناه دیگری انجام دهد همین اندیشه و خیال را نمود در نتیجه از همه #گناهان بواسطه ترک و دروغ دوری جست . 📚انوار نعمانیه ، ص 274

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توبه آهنگر

🌿داستان توبه آهنگر🌿

🔸راوى این داستان عجیب مىگوید:

🔻در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم، آهنگرى را دیدم که آهن تفتیده را با دست روى سندان گذاشته و شاگردانش با پتک بر آن آهن مىکوبند.

🔻به تعجّب آمدم که چگونه آهن تفتیده دست او را صدمه نمى سوزاند؟ از آهنگر سبب این معنا را پرسیدم،گفت: سالى بصره دچار قحطى شدید شد به طورى که مردم از گرسنگى تلف مىشدند، روزى زنى جوان که همسایه من بود پیش من آمد و گفت: از تلف شدن بچه هایم مىترسم چیزى به من کمک کن، چون جمالش را دیدم فریفته او شدم، پیشنهاد غیر اخلاقى(زنا) به او کردم، زن دچار خجالت شد و به سرعت از خانه ام بیرون رفت.

🔻پس از چند روز به خانه ام آمد و گفت: اى مرد! بیم تلف شدن فرزندان یتیمم مىرود، از خدا بترس و به من کمک کن.

🔻باز خواهشم را تکرار کردم، زن خجالت زده و شرمنده خانه ام را ترک کرد.

🔻دو روز بعد مراجعه کرد و گفت: به خاطر حفظ جان فرزندان یتیمم تسلیم خواسته ات هستم.مرا به محلّى ببر که جز من و تو کسى نباشد.

🔻او را به محلّى خلوت بردم، چون به او نزدیک شدم به شدّت لرزید، گفتم: تو را چه مىشود؟ گفت: به من وعده جاى خلوت دادى، اکنون مىبینم مىخواهى در برابر پنج بیننده محترم مرتکب این عمل نامشروع شوى، گفتم: اى زن! کسى در این خانه نیست،
چه جاى این که پنج نفر باشند، گفت: دو فرشته موکل بر من، دو فرشته موکل بر تو و علاوه بر این چهار فرشته،
خداوند بزرگ هم ناظر اعمال ماست، من چگونه در برابر اینان مرتکب این عمل زشت شوم؟

کلام آن زن در من چنان اثر گذاشت که بر اندامم لرزه افتاد و نگذاشتم در آن عرصه سخت دامنش آلوده شود، از او
دست برداشتم، به او کمک کردم و تا پایان قحطى جان او و فرزندان یتیمش را حفظ نمودم، او به من به این صورت دعا کرد:

🔻خداوندا! چنانکه این مرد آتش شهوتش را به خاطر تو فرو نشاند، تو هم آتش دنیا و آخرت را بر او حرام گردان. بر اثر دعاى آن زن از صدمه آتش دنیا در امان ماندم.

🍀🌸🌺🌼🌳🌿🍀🌸🌺🌼🌳🌿🍀🌸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برگه امتحانی


ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﺮﯾﻒ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺖ: ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﮔﻪ‌ﻫﺎﺭﻭ ﺗﺼﺤﯿﺢ می‌کردم، ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ.

ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﻌﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺑﺮﮔﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﺯ ﺗﻄﺎﺑﻖ ﺑﺮﮔﻪ‌ﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﯿﺴﺖ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻢ.

ﺗﺼﺤﯿﺢ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ 17/5 ﮔﺮﻓﺖ. ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻤﺘﺮ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺼﺤﯿﺢ ﮐﺮﺩﻡ 15 ﮔﺮﻓﺖ. ﺑﺮﮔﻪﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ. ﺑﺎ ﻟﯿﺴﺖ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺗﻄﺎﺑﻖ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻠﯿﺪ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺼﺤﯿﺢ ﮐﺮﺩﻡ!!!

ﺁﺭﯼ، ﺍﻏﻠﺐ ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺳﺨﺖﮔﯿﺮﺗﺮﯾﻢ ﺗﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﻌﻀﻰ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﺼﺤﻴﺢ ﻛﻨﻴﻢ ﻣﻴﺒﻴﻨﻴﻢ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺑی ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻴ‌‌‌ﻜﻨﻴﻢ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ...!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰